.. هَمــ آغوشـــ🤍🪐🫀 .. ←پارت۱۲۴→
ولی خدایی صداش چقدآشنابود!!!یعنی من این یارو رو جای دیگه دیدم؟!دیگه بدتر...نکنه همون پهلوون پنبه ای باشه که زده بودبه ماشین نیکا؟!!!یا قمربنی هاشم!!! من دست تنهاچجوری ازپس این غول بی شاخ ودم بربیام؟!!فکر کنم بخواد هرچی دق ودلی ازمتین وارسلان داره سرمن خالی کنه!!
باترس ولرز چشمام وبازکردم ونگاهم گره خورد به یه جفت چشم مشکی!!!
اَه!!!!تو روحت ارسی خره...ترسوندی من و...حالا فکر کردم کی هستی...نگو گودزیلای خودمونی!!!
لبخندشیطونی بهم زدوگفت:به به...خانوم دیانا رحیمی...ماشین خریدین به سلامتی؟!
اخمی کردم وپشت چشمی براش نازک کردم.گفتم:اولا که به تومربوط نیس...دوماکه توکه ماشینت این شکلی نبود،این ماشین کیه؟!
اونم اخم کردوگفت:اولا که به تومربوط نیس...دوماکه توخجالت نمی کشی چراغ قرمز و رد کردی،اومدی زدی به این ماشین نازنین،اون وخ دو قورت ونیمتم باقیه؟!
- زدم که زدم!!! اصلا خوب کردم که زدم...
خدایی من چقد پرروئما!!! تاهمین چند دقیقه پیش داشتم خودم وخیس می کردم...حالا که فهمیدم راننده ارسلانه دارم قورتش میدم!!!
ارسلان چشم غره ای بهم رفت وعصبی گفت:عه؟!کجای دنیا رسمه که یکی بزنه به ماشین اون یکی بعد زبونش انقد دراز باشه؟!نکنه یادت رفته که تاهمین چند دیقه پیش به پام افتاده بودی والتماس می کردی؟!!حالا چی شدکه یهو شیر شدی؟!
شونه ای بالا انداختم ودرحالیکه به سمت ماشینم می رفتم،بی خیال گفتم:نه.یادم نرفته!! من قبل اینکه قیافه عین گودزیالت وببینم فکر می کردم که یکی دیگه هستی ولی حالا که تویی واینم ماشین خودته...
به ماشین رسیده بودم...درش وبازکردم وبه سمت ارسلان چرخیدم...پوزخندی زدم وحرفم وادامه دادم:به درک!!!
سوار ماشین شدم ودرو بستم.بانهایت سرعتی که درتوانم بود،استارت زدم وراه افتادم.
ازآینه جلو ارسلان و دیدم که به ماشین من خیره شده بود...ازتوی آینه یه زبون واسش درآوردم که باعث شد اخم غلیظی روی پیشونیش بشینه...سرعتم وزیاد کردم وازش فاصله گرفتم.
اونم سوار ماشینش شدو راه افتاد...داشت دنبالم میومد!!!
وا!!! پسره روانی...حالا دوتا چراغ بود دیگه ببین چجوری داره دنبالم می کنه!!
باسرعت به سمتم میومد...چیزی نمونده بودکه بهم برسه...این باعث شدتاسرعتم وبیشترکنم...پام وگذاشتم روی پدال گاز وفشارش دادم...
توخیابون باسرعت ۱۳۰ تامی رفتم!!!ارسلانم باسرعت پشتم میومد.
فقط تودلم خداخدا می کردم که به یه ماشین دیگه نخورم!! ازاین ضرب المثلم می ترسیدم که میگه" تا ۳ نشه بازی نشه."
ایشاا... که دفعه سومی وجود نداره!!!
ازتوآینه نگاهی به ارسلان انداختم که هنوزم پشت سرم میومد!!
نکنه می خواد دنبالم بیاد،بعدم یه جاگیرم بندازه وخفتم کنه وهرچی دارم وندارم باخودش ببره؟!
باترس ولرز چشمام وبازکردم ونگاهم گره خورد به یه جفت چشم مشکی!!!
اَه!!!!تو روحت ارسی خره...ترسوندی من و...حالا فکر کردم کی هستی...نگو گودزیلای خودمونی!!!
لبخندشیطونی بهم زدوگفت:به به...خانوم دیانا رحیمی...ماشین خریدین به سلامتی؟!
اخمی کردم وپشت چشمی براش نازک کردم.گفتم:اولا که به تومربوط نیس...دوماکه توکه ماشینت این شکلی نبود،این ماشین کیه؟!
اونم اخم کردوگفت:اولا که به تومربوط نیس...دوماکه توخجالت نمی کشی چراغ قرمز و رد کردی،اومدی زدی به این ماشین نازنین،اون وخ دو قورت ونیمتم باقیه؟!
- زدم که زدم!!! اصلا خوب کردم که زدم...
خدایی من چقد پرروئما!!! تاهمین چند دقیقه پیش داشتم خودم وخیس می کردم...حالا که فهمیدم راننده ارسلانه دارم قورتش میدم!!!
ارسلان چشم غره ای بهم رفت وعصبی گفت:عه؟!کجای دنیا رسمه که یکی بزنه به ماشین اون یکی بعد زبونش انقد دراز باشه؟!نکنه یادت رفته که تاهمین چند دیقه پیش به پام افتاده بودی والتماس می کردی؟!!حالا چی شدکه یهو شیر شدی؟!
شونه ای بالا انداختم ودرحالیکه به سمت ماشینم می رفتم،بی خیال گفتم:نه.یادم نرفته!! من قبل اینکه قیافه عین گودزیالت وببینم فکر می کردم که یکی دیگه هستی ولی حالا که تویی واینم ماشین خودته...
به ماشین رسیده بودم...درش وبازکردم وبه سمت ارسلان چرخیدم...پوزخندی زدم وحرفم وادامه دادم:به درک!!!
سوار ماشین شدم ودرو بستم.بانهایت سرعتی که درتوانم بود،استارت زدم وراه افتادم.
ازآینه جلو ارسلان و دیدم که به ماشین من خیره شده بود...ازتوی آینه یه زبون واسش درآوردم که باعث شد اخم غلیظی روی پیشونیش بشینه...سرعتم وزیاد کردم وازش فاصله گرفتم.
اونم سوار ماشینش شدو راه افتاد...داشت دنبالم میومد!!!
وا!!! پسره روانی...حالا دوتا چراغ بود دیگه ببین چجوری داره دنبالم می کنه!!
باسرعت به سمتم میومد...چیزی نمونده بودکه بهم برسه...این باعث شدتاسرعتم وبیشترکنم...پام وگذاشتم روی پدال گاز وفشارش دادم...
توخیابون باسرعت ۱۳۰ تامی رفتم!!!ارسلانم باسرعت پشتم میومد.
فقط تودلم خداخدا می کردم که به یه ماشین دیگه نخورم!! ازاین ضرب المثلم می ترسیدم که میگه" تا ۳ نشه بازی نشه."
ایشاا... که دفعه سومی وجود نداره!!!
ازتوآینه نگاهی به ارسلان انداختم که هنوزم پشت سرم میومد!!
نکنه می خواد دنبالم بیاد،بعدم یه جاگیرم بندازه وخفتم کنه وهرچی دارم وندارم باخودش ببره؟!
۱۶.۲k
۲۸ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.